سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :217963
بازدید امروز : 27

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

هر سفری سوغاتی دارد؛

و او آمده بود از سفری که سال‏ها به طول انجامیده بود؛

بچه ها چشمشان به دنبال ساکش بود!

و بزرگترها هم منتظر بودند،‏تا مسافرشان خستگی راه را از تن به در کند و سهم آن‏ها را از سفرش بدهد. هر چه باشد آن‏ها فرزندان او بودند.

از پله های هواپیما که پیاده می شد،‏تمام فرزندانش نظاره‏گر قدم‏های نازنینش بودند و غبار دل با اشک شوق می شستند!

خدا هم عده‏ای از بهترین فرشتگانش را به زمین فرستاده بود،‏تا بال خود را فرش راهش کنند؛ و عده‏ای دیگر از فرشتگان خاص خدا،‏سمعا ً و طاعتای فرمان او،‏خونشان را فرش قرمز راهش کرده بودند.

وقتی آمد،‏کسی را منتظر و چشم‏به‏راه نگذاشت. حتی کسانی که در نبودش از این دنیا پرکشیده بودند. به سمت فرشتگانی رفت که خونشان، فرش قرمز راهش شده بود! یک راست از فرودگاه مهرآباد به سمت بهشت‏زهرا رفت!

همه‏ی فرزندانش هم همراهش رفتند.

و چه سوغاتی‏ای در همان لحظه‏ی اول به فرزندانش! داد.

چه زیبا به فرزندانش فهماند که دشمنشان در برابر عزم و ارده و ایمان راسخشان،‏هیچ غلطی نمی‏تواند بکند!

چه مشت محکمی در روز ورودش به دهان دشمنان فرزندانش زد!

چه لبخند دلنشینی بر لب این پدر و پسران و دختران،‏نشسته بود، وقتی که دشمنشان،‏فرار را بر قرار ترجیح داد!

و من در این زمان چقدر دلم می‏خواست جوانی بودم در آن زمان!

امامم را می‏دیدم و شاهد لبخند رضایت امامم بودم.

ولی حالا که قضای خدا،‏مرا در این زمان قرار داده،‏برای به‏دست آوردن لبخند رضایت رهبرم،‏که لبخند رضایت مولایم -مهدی صاحب‏الزمان- را به همراه دارد،‏تمام تلاشم را می‏کنم!

شما چه؟ نمی‏خواهید تلاشی بکنید؟! یا نکند فرار را برقرار ترجیح می‏دهید؟!



نویسنده » قاصدک » ساعت 11:31 عصر روز یکشنبه 87 بهمن 13

به ما چه که اسرائیل علی‏رغم اعلامِ آتش بس یک‏جانبه،‏ هنوز محاصره و تحریم را ادامه می‏دهد؟!
اصلا ً به ما چه که اوباما،‏دوران ریاست‏جمهوریش را شروع کرد؟!
اصلا ً به ما چه که حمایت آمریکا از اسرائیل با وجود برادر شغال! هنوز ادامه دارد؟!
اصلا ً به ما چه که به یک عده از مردم فلسطین هنوز خوراک و داروی کافی نرسیده؟!
اصلا ً به ما چه که اوباما، توی سخنرانی مراسم تحلیفش چی گفت؟!
اصلا ً به ما چه که مدرک ِ خاتمی هم جعلی از آب دراومد؟! مگه مدرک وزیرکشور دولت نهمه که این‏قدر جدی گرفتین مسئله رو؟!
اصلا ً به ما چه که توی فرانسه، دوباره حجاب منع شد؟!
اصلا ً به ما چه که...؟!
چرا راه دور بریم؟! اصلا ً به ما چه که امام زمونمون هم قراره بیان؟!
این حرفا همش به ما چه؟! فقط بگو ببینم، اس‏ام‏اس جدید از یوزارسیف!!! چی‏داری؟! سفرهای استانیش چی‏شد؟! دور دومش کِی شروع می‏شه؟! گندم‏ها را،‏ ببخشید نفت را بر سر سفره‏ی مردم آورد؟! اگر نداری بگو خودمون اس‏ام‏اس جدید بسازیم!!! دو روز دیگه عمرمون تموم می‏شه،‏حسرت این روزها را می‏خوریم که چرا خوش نبودیما!!! ول کن،‏این همه جنگ و تظاهرات و راهپیمایی را!

.

.

.

پیام‏کوتاه جدید دارم: ... و مثال شما مثال کبکی است که به همراه موبایلش!!! سر در برف فرو برده و فکر می‏کند، اگر دنیا را نبیند، دنیا هم او را نمی‏بیند!
بیچاره‏ها،‏شاید چشمانتان را بسته‏اید! گرمی گلوله‏ها را هم برتنتان حس نمی‏کنید؟!
دنیا همیشه، زمستانی نیست! برف‏ها هم روزی آب می‏شود،‏ آن‏وقت با فکرِ یخ‏زده و تنِ سوخته چه می‏کنید؟!
تا دیر نشده به جبهه‏ی حق بپیوندید،‏چرا که ان الباطل کان زهوقا ً...!



نویسنده » قاصدک » ساعت 9:55 عصر روز شنبه 87 بهمن 5

با سفر به مناطق جنگی، همیشه دلم هوایی می‏شد! بوی کربلا از خاک جبهه می‏آید!
در ایرانِ ما، سعی بر این بوده که هنوز حال و هوای جبهه‏ها را حفظ کنند!
وقتی به تابلوی فاخلع نعلیک... می‏رسی، ناخودآگاه کفش‏هایت را درمی‏آوری و راه می‏افتی!
آرام آرام قدم برمی‏داری، آنقدر آرام نفس می‏کشی که خودت هم به زور صدای نفس کشیدنت را می‏شنوی!
شما را نمی‏دانم. ولی من دلم می‏خواست، آرام باشم تا صدای بال ملائک را بشنوم!
آرام قدم برمی‏داشتم، چرا که اگر استخوان رزمنده‏ای در زمینِ زیر پای من چال شده بود، آسیبی نبیند!
فکر می‏کردم فقط سرزمین ماست که با فرهنگ جبهه و شهادت آشناست!

                         

گذشت تا به لبنان سفر کردم، نمی‏دانم جنوب لبنان را دیده‏اید؟! نمی‏دانم چه سری در جنوب کشورهای عاشق ولایت خفته است؟! زندان‏های الخیام،‏ده‏متری مرز فلسطین اشغالی، روستاهای خراب شده و...! همه و همه نشان از روحیه‏ی برگشت‏پذیری و توکل راسخ مردم لبنان بود! بعد از گذشت دو سال از جنگ سی و سه روزه، اکثر مناطق، ساخته شده  بود!
مردم لبنان چه لبخند رضایتی برلب داشتند و چه زیبا برای سلامتی قائدشان، خامنه‏ای! دعا می‏کردند!
در بین مردم لبنان، همیشه در این فکر بودم که نکند اهل کوفه باشیم...؟!
جبهه‏های آنجا هم، هرچند خیلی با حال و هوای جبهه‏های ما فرق داشت، ولی بوی عطر خون مبارزه و دفاع می‏داد، از آن‏جا هم، صدای بال ملائک، را می‏شنیدم که یک صدا سرود این العدالة...؟! را سر داده بوده‏ند.

                          

و روزی می‏رسد که آرام آرام در نوار غزه قدم برداریم! آرام نفس بکشیم؛ و صدای ملائک را بشنویم که یک صدا سرود جاءالحق و زهق الباطل... را سرداده‏اند!

فقط اندکی دیگر صبر...



نویسنده » قاصدک » ساعت 3:37 عصر روز یکشنبه 87 دی 29

پرده‏ی اول:

اپیزود اول:
ظهر تاسوعا، روبروی کنسولگری روسیه، راهپیمایی دانشجویان برای دفاع از مردم غزه در راستای اهداف قیام عاشورا؛

می‏میریم، می‏جنگیم، ذلت نمی‏پذیریم؛
بالدم،بالروح، نفدیک یا غزه؛

دخیل یا ابالفضل، دخیل یا ابالفضل... .

زیرنویس: یا حسین، با خون و جانمان برای تحقق آرمان‏های تو می‏جنگیم و فریاد می‏زنیم هیهات من الذلة... .

اپیزود دوم:
مسجد پامنار، شب عاشورا، ‏دسته‏ی سینه‏زنی دیوانگان شه کربلا؛

حسین جان یا حسین، حسین جان یا حسین...
.
.
دم در روضه می‏دن عدس‏پلو ... آقاجون دسته تو بردارُ برو ... .

زیرنویس: مولا (ع)، ذره ذره‏ی وجودم به فدای یک نیم‏نگات!

اپیزود سوم:
ظهر عاشورا، میدان امام، قافله‏ی عزای رزمندگان اسلام؛

شعار زنان است بر لب، که اسوه‏ی ماست زینب، و سینه‏زنی هر شب، عبادت مردانِ ماست...
.
.
کِی می‏رسه از ره، مسافر راه خدا، شکسته دلامون، این المعز الاولیاء؟!
.
در این دنیا شیعه دل‏تنگه، ندای حق پاسخش سنگه... .

زیرنویس: در انتظار ظهوریم و بس. تک‏تک ذرات بدنمان نوای ظهور را زمرمه می‏کند! چرا که این الطالب بدم المقتول بکربلاء...؟!

اپیزود چهارم:
مجتمع پارک، روضه‏ی شام غریبان؛

مستر حسینُ کشتن!، ای وای چی کارش کردن... ؟!

زیرنویس: فرق نمی‏کنه چه شکلی‏ام، جانم فدای تو حسین...!

پایان پرده‏ی اول.

 

پرده‏ی دوم:

اپیزود اول و آخر:

این حسین کیست که عالم همه دیوانه‏ی اوست؟!!!
.
.
.

این پرده پایان ندارد!



نویسنده » قاصدک » ساعت 5:18 عصر روز پنج شنبه 87 دی 19

آه،‏خدایا ،‏خیمه ها را چه شده؟!

چرا دیگر نمی‏خندد ،‏علی اصغر ؟!

 

 

تمام دل‏خوشی بابا، گشته پرپر!!!

 

 

ته. نوشت: می‏گویند شیعه‏ی واقعی اون کسی است، که اگر سه بار جلوش گفتی یا حسین، گریه‏اش بگیرد.
پس سه بار بگو یا حسین و زنگار دلت را پاک کن!

 



نویسنده » قاصدک » ساعت 11:38 صبح روز یکشنبه 87 دی 15

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت